مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت
از قرآن كريم و روايات شيعى مىتوان مشروعيت سهگونه حكومت را به وضوح دريافت:
1. حكومت انبيا و جانشينان آنها كه از سوى خداوند تعيين شدهاند و نام آنها مشخص گرديده است. اينان انسان كامل و معصوم از خطا هستند و در تصميمها، فرمانها و دستورهاى خود خطا نمىكنند. به همين خاطر اطاعت آنها واجب است و مردم با اطاعت مطلق از آنها مىتوانند با تضمين الهى مطمئن باشند كه به راه خطا نخواهند رفت. حتى اگر ابهامى داشته باشند مىتوانند از حاكمان بپرسند و پاسخ بگيرند. در شيعه، اين افراد منحصر به پيامبر و 12 جانشين تعيين شده هستند. دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (س) نيز گرچه داراى حكومت نيست اما معصوم است و مىتوان دستورهاى او را با اصمينان خاطر به كار بست.
بجز اختلاف در شمار جانشينان پيامبر، اين باور، وجه مشترك همه شيعيان و از اصول اعتقادى شيعه به شمار مىآيد و مهمترين وجه تمايز شيعه و اهل سنت است. اين حكومت، دينى است.
2. حكومت شوراى همه امت. از آنجا كه همه غير معصومان، ناقص و جايزالخطا هستند، عقل، قرآن و روش و دستور پيامبر و امامان حكم مىكند كه دانش، تجربه و خرد همه صاحبنظران و دستاندركاران در هر تصميم كوچك و بزرگ با يكديگر پيوند خورَد تا خطاى آن به حداقل برسد. از آيات و روايات مىتوان دريافت كه خداوند چنين كوششى را بىياور نمىگذارد و راه تصميم درست را نشان مىدهد. به عبارت ديگر شورا با تأييد خداوند معصوم است. پس در نبود معصوم، شوراى همه معتقدان به اسلام و محكمات اسلامى جانشين معصوم است و اطاعت تصميمهايى كه از اين راه ساخته و گرفته مىشوند و به صورت فرمان و دستور صادر مىگردند، واجب است. اين در واقع اطاعت هر فرد عضو جمع، از عقل و دانش جمعى است.
چنين حكومتى طبيعتا دينى است زيرانگرش، عقيده و استنباطهاى اسلامى مسلمانان نيز در آن نقش اساسى دارد.
3. حكومت غيردينى كارآمد و قدرتمند، عدالتگستر و آزاديبخش. حاكم يا حاكميت در اين نوع حكومت مىتواند كافر يا اهل فسق و فجور باشد اما مؤمنان آزاد باشند كه كار خود را بكنند، كافران بهره خود را ببرند و در تنگنا نباشند، مالياتها و اموال بيتالمال به درستى گردآورى و به عدالت توزيع گردد، با دشمنان پيكار شود، راهها امن باشند، عدالت قضايى برقرار باشد، حق مظلوم از ظالم گرفته شود و كسى نتواند به كسى زور بگويد و ستم كند و همه در امنيت خاطر روز را به شب و شب را به روز رسانند.
اين حكومت، دينى نيست اما مزاحمتى نيز براى دين و دينمداران ايجاد نمىكند. اطاعت چنين حكومتى واجب است.
فلسفه حكومت در اسلام و ملاك حقانيت حكومت از ديدگاه اسلامى، اين نوع حكومت را تأييد مىكنند. در خطبه 40 نهجالبلاغه نيز حضرت على (ع) در پاسخ خوارج كه مىگفتند: حكومت، تنها از آن خداست ويژگيهايى را كه پيش از اين آمد، برمىشمارد و براى چنين حكومتى نيز قائل به مشروعيت مىشود. عالم و پرهيزكار بزرگ شيعى سيدبن طاووس نيز تصريح كرده است كه: سلطان كافر عادل از سلطان مسلمان جابر افضل است2
32. دو نگاه به صفويه
پس از يك دوره هرج و مرج و ناامنى و بيسامانى در ايران پس از انقراض تيموريان و دستاندازى خارجيان و اروپاييان به كشور، دوران 230 ساله حكومت صفويه از يك نگاه، يكى از درخشانترين دورانهاى بالندگى تمدن و فرهنگ ايرانى - اسلامى است. پيشرفت فنون، هنرها و دانشهاى گوناگون در اين عهد، چشمگير و مايه افتخار نسلهاست. حمايت بيدريغ مادى و معنوى پادشاهان صفوى از عالمان، دانشمندان، فنآوران و هنرمندان، و سازمانيافتگى اين حمايتها در كنار پيشرفت اقتصادى و گسترش جغرافيايى، به ويژه در اوج شكوفايى و قدرت نظامى اين سلسله، انكارناشدنى است. اينها غرور و افتخار و اعتماد به نفس را براى همه ايرانيان به ارمغان آورد و نيروى متراكم و نهفتهاى را كه در عمق انديشه، ايمان، احساس و نوآورى ايرانى حياتى خفته داشت، به جنبش و پويش و رويش واداشت. پيشرفت و توسعه علوم دينى، تنها شاخهاى از اين درخت تناور است.
1- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه سيد جعفر نبوى، ص 81، به نقل از الاجازه الكبيره. 2- سيد علىبن طاووس، كشف المحجه لثمره المهجه، ترجمه سيد محمدباقر شهيدى گلپايگانى، ص 6. |
از ديگر سو در اوج قدرت صفوى به فداييان يا جلادانى برمىخوريم كه با يك اشاره شاه، شخصى را در يك لحظه تكهتكه يا منفجر مىكنند، او را از عضوى محروم مىسازند يا حتى زندهزنده مىخورند. قدرتى را مىبينيم كه به راحتى قتل عام مىكند يا با سعايت فردى و عزت نفس خوشنويسى بزرگ مانند ميرعماد، تنها به تهمتى در مذهب، پيكر قطعهقطعه شده او را بر سر راه مىاندازد. در اين ميان كسى را قدرت و جرئت آن نيست كه اعتراضى كند يا حتى بر سر كشتگان آيد و آنان را به خاك سپارد. در دوران حضيض اين سلسله نيز برخى جلوههاى بيداد، تجاوز، تبعيض، فقر، ضعف قدرت مركزى، بيكفايتى شاه، حكومت خواجگان و خواجهسرايان و درباريانِ رفاهطلب، و بىبندوبارى، بيسامانى و هرجومرج را مىبينيم، اما اغماض و تحسين و تملق همه چيز را آسان مىكند.
در كنار اينها و در همه فراز و نشيب سلسله صفوى، مذهب و تظاهر به مذهب اساس وحدت ملى و لايه زيرين و رويين فعاليتهاى اساسى بوده است بىآنكه در لايههاى ميانى كه شامل اكثر فعاليتها و روح و مغز و جسم آنهاست تأثير بگذارد. به همين خاطر تظاهرات مذهبى را در كنار نمودهاى غيرمذهبى يا مغاير با آموزههاى دينى مىتوانيم ببينيم بىآنكه اغلب مزاحمتى براى يكديگر ايجاد كنند يا پرسشى را علنى سازند. اين حقيقت از اندرون دربار تا مسير كوچه و بازار نمايان است. خطوط قرمز نيز مشخصاند. حكومت، دشمنى به اصطلاح بدمذهب در بيرون مرزها دارد (حكومت عثمانى) و دشمنى با حكومت به معنى همگرايى با بدمذهبى است. و اين يعنى پذيرش مرگ و آوارگى و شكنجه و از دست دادن خانه و زن و فرزند.
در زمانهايى از اين سلسله، شاه را مرشد كامل مىخوانند و اطاعتش را واجب مىدانند.
مردم نيز به شاه علاقه دارند و به سر او سوگند مىخورند. تقريبا در تمام دوران حيات سلسله صفويه، هنرمندان، دانشوران، عالمان و فنآوران از حكومت و پشتيبانيهاى او راضىاند و بىدغدغه به كار خود يا اجراى سفارشهاى حكومت مىپردازند و زندگى را به خوبى و بااحترام مىگذرانند.
ديگر طبقات جامعه نيز اغلب زندگى را كمابيش در امنيت و آسايش نسبى مىگذرانند و كار خود را به پيش مىبرند.
اگر وضعيت شيعيان و ايرانيان شيعى را قبل و بعد از صفويه با يكديگر مقايسه كنيم، درك اين نكته دشوار نخواهد بود كه ايرانيان آن زمان، روى كارآمدن حكومت صفوى را هديهاى خدايى و مائدهاى آسمانى بدانند كه به وسيله نسلى از فرزندان خاندان نبوى در پهنه ايران گسترده است و تا ظهور امام غايب گسترده خواهد ماند.
33. رفتار صفويه با عالمان
ترديد نيست در اينكه صفويان شيعى بودند، در گسترش تشيع كوشيدند و پس از قرنها حكومتى شيعى را در ايران به روى كار آوردند كه توانست قدرت خود را در برابر حكومتهاى غيرشيعى تثبيت كند و استمرار بخشد. شيعه پس از قرنها فشار و سكوت، اينك فضايى آزاد و بىبيموهراس براى تظاهرات مذهبى و اظهارنظرهاى عقيدتى خويش مىديد.
براى يك عالِم شيعى، اين چيزى نيست كه بتوان آن را دست كم گرفت. حداقل اينكه در چنين حكومتى، شيعيان از عالم و جاهل آزادند و بىدغدغه به انديشهها و رفتارهاى مذهبى خود مىپردازند. ذهنيت عالم شيعى از حكومتهاى غير شيعى، اغلب با واژهها و نمونههايى از تكفير، قتل و تقيه آميخته بوده است.
در اين ميان حكومت نوپاى شيعى در پى تأسيس نهادهاى دينى براى گسترش فرهنگ تشيع و استحكام عقيدتى مبانى حكومت خويش بود و در اين راه مايه و سرمايه مىگذاشت. به همين خاطر حكومت صفويه را - به ويژه در آغاز كار - مىبينيم كه عالمان را از همه جا دعوت مىكند، آنها را بر روى دست مىبرد و فرمان آنها را بر روى چشم مىگذارد. صفويان به عالمان منصب مىداند و آنها را از وابستگى به دربار معارف مىداشتند. عالمان طراز اول حكومتى كه منصبهاى دينى رسمى از سوى حكومت داشتند مجبور نبودند فرمانبردار حكومتيان و زيردست دولتيان باشند، در مراسم رسمى حضور يابند و به استقبال و سلام روند. آنان در امور قضايى و شرعى مستقل بودند و مستقل عمل مىكردند. حكم رسمى آنان مستقيما از سوى شاه صادر مىشد و او حكم را به گونهاى نمىنوشت كه انگار عالم را تا آن مقام بالا برده و او را به اين منصب مفتخر كرده است بلكه در ظاهر و در حكم، اينگونه اظهار مىكرد كه آن عالم در مرتبه چنين اختياراتى است و شاه اينك با فروتنى تمام از روى تقاضا - يى گاه عاجزانه - كرده است كه او اين اختيارات را بپذيرد و بر او و دولتيان منت نهد و براساس اين اختيارات با دست باز به ترويج مراسم جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و تعليم شريعت بپردازد.
طبيعى است اينگونه احترام به عالم به خاطر علمش و علميتش، به معنى احترام به علم است و احترام به علم يعنى احترام به عالم، حتى اگر از عالمان طراز اول نباشد. اين نيز معلوم است كه عالمان رده چندم همگى شاگردان و ياران و حاميان و مورد حمايت عالمان رده اولاند.
در كمترين حد اينكه رفتار صفويان با عالم، به گونهاى نبوده است كه وى احساس خفت كند.
34. صفويان از نگاه عالم دوران صفوى
بر اساس رهنمودهاى قرآن و حديث، عوامل زير بر ذهنيت هر عالم بزرگ شيعى دوران صفوى نسبت به صفويان حاكم بوده است:
1. رهبرى حكومت حق از آن معصوم است و بس. جز اين، همه دولتها، كم يا بيش عناصرى از باطل را در خود دارند.
2. قيام شيعه بايد به رهبرى معصوم باشد. چه، اگر هنگام قيام است كه بايد امام قائم بيايد؛ و اگر نيست، قيام كورِ نارس و شهادت بدون بينش، جز شكست و خوارى چيزى براى شيعه به ارمغان نخواهد آورد. اينجا تنها عالم شيعى، طلاب علوم دينى و مؤمناناند كه ضرر مىبينند.
3. ديگر حكومتها همه باطلاند و شيعه بايد در اين حكومتها، مواضعى را اتخاذ كند كه امامان معصوم در دولت جور داشتند. آنان مىكوشيدند بيشترين پيام را برسانند، كمترين تلفات را بدهند و بيشترين اصلاحات را به عمل آورند، ضمن اينكه مواضع خود را مستحكمتر مىكردند.
4. قيام عليه حكومت و براندازى آن وابسته به شرايط، زمينهها و پيشنيازهايى است: آموزش و تبليغ، تربيت نيروهاى شايسته و كاردان و صالح، طرح براى حكومت، نارضايى عمومى، بسيج تودهها، تجهيز امكانات و... .
5. انديشه حكومت اسلامى در غيبت معصوم، يا انديشه حكومت فقيهان در ذهن عالم صفوى نبوده است. اين انديشه در دوران قاجار پديد آمد. پيش از اين، فقيهان، محدوده اختيار خود را تا حدى مىدانستند كه به حكومت مربوط نشود يا از سوى حكومت به آنان تفويض شود.
6. نسبت به حاكم جور نبايد موضع ستيز داشت. در اين صورت جز بند و زنجير و قتل و كشتار بيفايده به دست نخواهد آمد. بايد موضع اصلاح گرفت و طبق دستور خداوند به موسى و هارون درباره رفتار با فرعون، با حاكم از قول لين (گفتار نرم) بهره برد: باشد كه... به فرموده خداوند ... به خويش آيد يا {از كار خود} بيمناك شود1 بنابراين بايد احترامات متقابل و تعارفات معمول ميان عالمان و حاكمان محفوظ بماند.
7. امر به معروف و نهى از منكر به شرط احتمال تأثير است. هرچه با حفظ موضع و پرهيز از آلودگى، نزديكى عالمان به حاكمان بيشتر باشد و آنان بر حاكمان بيشتر نفوذ داشته باشند، احتمال تأثير امر به معروف و نهى از منكر بر حاكمان اطرافيان آنها، مقامهاى حكومتى و مردم بيشتر مىشود و در واقع بر قدرت عالمان و ترويج دين مىافزايد.
8. در بيرون از مرزهاى صفوى، جز خوارى، دربهدرى، فقر، تنهايى و احتمالا كشته شدن به جرم تشيع، خبرى نيست.
9. در داخل مرزهاى حكومت صفويان، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران و اديبان شيعى را تكريم مىكنند و به آنها امكانات كار و تدريس و تبليغ و مقررى ثابت مىدهند. رفاه نسبى نيز در ميان عموم حكمفرماست. كسى انگيزه و دليلى براى مخالفت با حكومت نمىبيند. حكومت مزاحم مردم نيست.
10. پس از قرنها دشوارى، شيعه داراى حكومتى شده است. دشمن خارجى نيز كه هم چشم طمع به سرزمين دارد و هم تيغ تيز براى شيعيان، در كمين است. تضعيف حكومت صفوى فايدهاى جز گشودن راه دشمن مذهب و ميهن ندارد.
11. مىتوان با حكومت هيچ كارى نداشت. نزديكى با حكومت هزاران خطر و مسئوليت دارد: توجيه حكومت ستم يا ستم حكومت، احتمال آلودگى به فساد و تملق، چشمپوشى از بسيارى خطاها يا ستمها، خوردن لقمه حرام، همنشينى با اراذل و اوباش دربارى، هتك حرمت عالم در صورت مخالفت در ميان آن همه موافق، توقعاتى كه حكومت در برابر تسهيلات اعطايى دارد، و... .
12. گرچه مفاسد قرب پادشاهان بسيار است اما فوايدى نيز با خود دارد: دريافت هزينه سنگين نسخهبردارى و تكثير كتاب، پخش كتاب در سرزمينهاى گوناگون، گشودن گرهى از كار مؤمنى، توصيهاى به مقامى براى رعايت حال كسى، پيشگيرى از ستمى، رفع ظلمى، گرفتن اختيار براى فعاليتهاى اصلاحى و تبليغى،... . و اينها در نزد خداوند بسيار ارزشمندند. مگر ائمه به همين دلايل و به خاطر حفظ جان شيعيان، كسانى را رخصت نمىدادند كه در دستگاه حكومت ستم، صاحب مقام و موقعيت و - به اصطلاح - عامل نفوذى باشند؟
13. اگرچه حكومت، تنها شايسته آن رهبرانى است كه خطا نكنند، اما اين حكومت، شيعى است. او در واقع مدافع ائمه معصوم و حافظ جان و حامى شيعيان است. در تبليغ مذهب شيعه مىكوشد. از همه عالمان عاجزانه و محترمانه دعوت كرده است كه بيايند و او را در تشكيل حكومتى كه مورد رضاى خدا باشد يارى و راهنمايى كنند. او بسيارى توصيهها را به كار مىبندد.
مگر كار ما تبليغ دين و گسترش مذهب نيست؟ اين موقعيتى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده است. در واقع اين حكومت مىتواند ابزار ترويج و گسترش شيعه و بازوى اجرايى روحانيت باشد و خود نيز چون مىخواهد. اگر او را راهنمايى و كمك نكنيم، فردا چه عذرى در پيشگاه پروردگار و پيشوايان دين
1- قرآن كريم، سوره طه (20)، آيه 44. |
خواهيم داشت؟
14. نزديكى با حكومت و تقرب با پادشاهان كارى دشوار، حساس و اغلب مايه تهمت و بدنامى در ميان عموم مردم و مقدس مآبان است. در مقابل، اغلب مردم كار آسان و بىمسئوليت كنارهگيران و زاهدان را مىستايند. اما آيا بايد مقبوليت عام و خاص را برخدمت به دين و كسب رضاى خدا ترجيح داد؟
15. گرچه اين حكومت، مدعى تشيع و ترويج دين است اما با شواهدى مىتوان گفت كه تشيع را ابزار قدرت قرار داده است. پادشاهانش اهل شراب و عيش و عشرتاند. محكومان را به روشهاى غيراسلامى مجازات مىكنند. تصوف را وسيله گردآورى ارادتمند و فدايى براى خود قرار دادهاند. دست به كشتن كسانى مىزنند كه احكام اسلامى آنها كشتن نيست. همان حكومت جور است كه نقاب تشيع بر چهره زده است.
16. بايد به آينده انديشيد؛ به گردآورى ميراث تشيع؛ به ترويج دين و مذهب؛ به قدرت شيعه در برابر اهل سنت؛ به گسترش معارف دينى و بازسازى آنها؛ به تأليف، ترجمه، گردآورى، شرح وتفسير؛ به نسخهبردارى، تكثير و توزيع كتاب در جهان تشيع. حكومتها مىروند اما اينها مىمانند.
بايد از امكانات حكومت براى اين مقاصد بزرگ بهره برد.
17. ممكن است اين حكومت نيز از ديدگاهى، مانند حكومتهاى غيرشيعى باشد اما از موضعى كه گرفته است مىتوان بهره برد. مىتوان از آن اختيارات گرفت. مىتوان در حد توان براى همكارى با آن شرط گذاشت. مىتوان در حد مقدور و وسع خويش به اصلاحگرى - هرچند ناچيز - پرداخت. مىتوان اگر ممكن نباشد، به اندرون پادشاهان و رفتارها و منشهاى فردى آنها كارى نداشت. مىتوان اگر ممكن شد، به برخى رفتارهاى اجتماعى شاهان اعتراضى هرچند خفيف كرد.
مىتوان بدون پاگذاشتن به روى خطوط قرمز حكومت، در ديگر نقاط تأثير نهاد. اگر در جايى كارى نتوان كرد، آنگاه سكوت مشروع است و تكليفى نيست.
18. بايد منتظر ظهور مصلح كل باشيم اما به ما دستور ندادهاند كه بگذاريم همه چيز خراب شود تا امام زمان آن را درست كند. به عكس، امر به تبليغ، ترويج و اصلاح، شامل دوران غيبت نيز مىشود.
19. فرض كنيم حكومتى بىاعتنا به دين است. اگر بتواند عدالت و امنيت را برقرار كند، چه دليلى براى مخالفت با آن داريم؟
20. در فقه، بابى است به نام تولى عن الجائر (پذيرش منصب رسمى از سوى حاكم ستمگر). در اين باب بحث در اين مىشود كه پذيرش فرد مؤمن، منصبى را از حاكمى كه مقبول شرع نيست، چه زمان حرام، چه زمان مستحب و چه هنگام واجب است. اين استحباب. يا وجوب، وابسته به امكان امر به معروف و نهى از منكر خواهد بود. بر فرض كه صفويه ستمكار باشند، اگر بتوان امر به معروف و نهى از منكر و گرهى از كار مسلمانان گشود، پذيرش منصب از سوى آنان اگر واجب نباشد مستحب كه هست.
طبيعى است كه با اين ملاحظات، عالمان بزرگ معاصر صفويان، يكى از دو موضع را اتخاذ كنند، همانگونه كه چنين نيز كردند:
1) ارتباط با دستگاه حكومت، بهرهگيرى از امكانات حكومتى براى تبليغ و ترويج دين و مذهب، ارائه رهنمود يا هشدار به حكومت، فعاليتهاى اصلاحى در حد ممكن، سكوت در مواردى كه كارى نمىشد كرد، حفظ احترامات و تعارفات لازم ميان عالمان و حكومت، حفظ و ارتقاى حرمت روحانيان، خدمت به مردم.
2) دورى از حكومت، نيفكندن خويش در شبهه به خاطر احتمال موازى وجوب و حرمت، بركنار ماندن از خطرات تقرب پادشاهان، بخشيدن عطاى حكومت به لقاى آن.
به خاطر اين دو ديدگاه بود كه حتى برخى عالمان خارج از محدوده حكومت صفوى به ايران آمدند و در مقابل، برخى عالمان ايرانى، كمترين ارتباطى با صفويان برقرار نكردند و كناره گرفتند.
مجلسى، پدرش، استادانش و استادان پدرش از آنها بودند كه گزينه نخست را انتخاب كردند.
به عبارت بهتر، آنها دست حكومت را پس نزدند، دعوتش را رد نكردند، منصبى را كه به آنها پيشنهاد شده بود پذيرفتند و راه خدمت را با همه دشواريها، خردهگيريها و تهمتهايش برگزيدند.
در كنار اين اختلاف نظرها، اين نتيجه مشترك طبيعى است كه اكثر عالمان دوران صفوى - چه نزديكان با حكومت و چه كنارهگيران از آن - توقع حكومت اسلامى از حاكمان صفوى نداشتهاند بلكه تنها راضى به اين بودهاند كه مرزهاى ايران محفوظ بماند، ظواهرى از شرع رعايت شود، عدالت مراعات و رفاه ايجاد گردد و عالمان و مردمان مشكلى نداشته باشند تا در حد مقدور بتوان از ظلمى يا فشارى جلوگيرى كرد، دست افتاده اى را گرفت، به فعاليتهاى علمى پرداخت، مردم را با معارف دين آشنا ساخت و در فتنهها جان خود و مردم را از رنج و قتل بىثمر محفوظ داشت.
به همه دلايلى كه پيش از اين درباره شرايط قيام برشمرديم، عالمان صفوى و بسيارى از علمان سدههاى بعد در پى اصلاح و بهبود بودند نه براندازى و انقلاب. آنها به جاى آنكه بخواهند حكومت را در دست گيرند، به اين مىانديشيدهاند كه چگونه حاكم را - هرچند اندك - به سوى عدالت بكشانند، يا رگ خواب وى را به دست آورند و دستورهاى شرع را از طريق او به جريان بيندازند، يا دستكم كارى كنند كه اگر به خيرش اميد نيست شر نرساند.
البته در اين پندارها و نيز در عرصه اجرا، گاه از خطا در تشخيصها يا در شيوههاى عمل بركنار نبودهاند.
35. مجلسى:شيخالاسلام اصفهان، توابع و لواحق
منصب شيخالاسلامى در زمان شاه طهماسب صفوى ايجاد شد. شيخالاسلام را شاه تعيين مىكرد به اينگونه كه پيشنهاد اين منصب را به بالاترين و عالمترين روحانى زمان مىداد و پس از پذيرش وى، طى حكمى، فلسفه تعيين اين حكم و شرح وظايف آن و نيز - به همراه ذكر فضايل شخص منصوب - علت گزينش آن عالم را به اين مقام بيان مىداشت.
پيش از مجلسى بزرگانى اين منصب را پذيرفته بودند كه آنها نيز بالاترين مقام روحانى زمان خويش را داشتند. نامدارانى چون محقق كَرَكى و شيخ بهائى از اين جملهاند.
وظايف و اختيارات شيخالاسلام را مىتوان از بندهاى آتى دريافت: ـ اين مجتهد عصر و اعلم زمان، نايبالامام اطاعتش واجب و مخالفتش در حد شرك است و درباريان و صاحبمنصبان متخلف مجازات خواهند شد.
ـ امر و نهىهاى او در: امور شرعى، عزل و نصب متصديان امور شرعى و كليه امور شرعى ديگر لازمالاجرا و نافذ است.
ـ همه مأموران و واليان حكومت بايد تكريم لازم را در حق اين عالم رعايت كنند و توقع نداشته باشند كه وى به ديدار يا استقبال صاحبمنصبان رود يا در مجلسى آنان حضور يابد.
مجلسى، نخست به سال 1090 ه.ق (يعنى 183 سال پس از آغاز صفويه به سن 53 سالگى، در دوران سلطنت شاه سليمان) سمت قضاوت را پذيرفت. وى پس از پذيرش اين منصب به مسجد رفت، بر منبر نشست، بسيار گريست، حديثى مشهور را درباره دشوارى كار قضاوت و شقاوت فرد ناصالح براى اين منصب خواند و گفت: مردم! من در عاقبت كار خود متحيرم. با اينكه پدرم و خودم ترويج دين و تعليم مسائل اصول و فروع بوده و بيشتر اهالى اطراف و نواحى به تعليم من و پدرم به شرع و مسائل حلال و حرام آگاه شدهاند، پس چگونه شد كه عاقبت كار من به قضاوت ختم شد؟
اين گزارش نشان مىدهد كه مجلسى قلبا راضى به پذيرش منصب قضاوت نبوده است.
8 سال بعد، در واپسين روزهاى زندگى آقا حسين خوانسارى كه وى بيمار و بسترى بود به سال 1098 ه.ق، منصب شيخالاسلامى از سوى شاه سليمان در حالى به ملا محمدباقر مجلسى پيشنهاد شد كه 61 سال از عمرش مىگذشت، اعلم زمان خود بود و بيشترين تأليف و خدمت به دين را در ميان ديگر علما داشت.
شواهد و قراين نشان مىدهد كه عالمان بزرگ تمايلى به پذيرش مسئوليت شيخالاسلامى نداشتهاند و شاهان براى برداشتن موانع فكرى و اجرايى از راه آنان و براى اينكه آنان احساس دست نشاندگى حكومت، وابستگى به دربار و فرمانبرى حاكمان، صاحبمنصبان، گماشتگان و مقامات دولتى نكنند، تمهيداتى مىانديشيدند. نخست اينكه خود را شأن اين نمىدانستند كه مجتهد اعلم را به مقامى منصوب كنند بلكه چنين اظهار مىكردند كه وى از پيش گزينش شده و علم و اعلميت وى چيزى نيست كه پادشاه در آن دخالت داشته باشد. بنابراين پادشاه، تنها او را معرفى مىكند. دوم؛ كليه اختيارات شرعى را به عهده او مىنهادند و خاص و عام را ملزم به اطاعت او مىكردند. سوم؛ هرگونه وظيفهاى در برابر شاه، دربار و صاحبمنصبان را پيشاپيش از دوش وى برمىداشتند. چهارم؛ شاه فروتنانه از اعلم زمان درخواست مىكرد كه منت نهد و اين سمت را بپذيرد.
طبيعى است كه در اين حالت، عذرى براى عالم در نپذيرفتن اين فرصت طلايى خدمت به دين و مردم باقى نمىماند.
به همين خاطر شاه سليمان براى كسب رضايت مجلسى در ايفاى وظايف شيخالاسلامى و نشان دادن ميزان احترام خود نسبت به وى و ديگر علما، و اظهار خردى و حقارت در برابر عظمت مقام اين عالم دينى، بارها واژه التماس (= درخواست عاجزانه) را بر زبان خويش جارى ساخت.
در حكم شيخالاسلامى مجلسى بر اينكه وى مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنت است تصريح شده و از گزينش وى به منصب جليلالقدر عظيمالشأن شيخالاسلامى دارالسلطنه {= پايتخت} اصفهان و توابع و لواحق سخن به ميان آمده است. برخى اختيارات و وظايفى كه در اين حكم براى شيخالاسلام جديد تعيين شده است عبارتاند از: امر به معروف و نهى از منكرات، اجراى احكام شرعى، برپايى سنتهاى اسلامى، جلوگيرى از فعاليت بدعتگذاران و فاسقان، رعايت حال عالمان و فقيهان و رسيدگى به آنها و ديگر امورى كه در حيطه وظايف شيخالاسلامان است. نيز تأكيد شده است كه وى در اجراى وظايف خويش ترديد نكند و رعايت احدى را مانع اجراى احكام دينيه نگرداند. همه مردم از همه اصناف و طبقات بايد مطيع فرمان او باشند و حاكمان و وزيران و كلانتران براى رفع مشكلات قضايى در محضر او حاضر شوند، از او نخواهند كه به مجلس آنان حاضر شود و خلاصه همه لوازم و شرايط احترام را نسبت به وى به عمل آورند1.
اين نكته نيز گفتنى است كه در همان زمان و از آغاز دوران صفوى عالمانى بودهاند كه با پذيرش منصب حكومتى از سوى عالمان طراز اول مخالفت داشته و اين مخالفت را در گفتارها و نوشتارهاى خود به صراحت بيان كرده و حتى به طعن و بدگويى اين عالمان صاحباقتدار پرداختهاند. مجلسى نيز از اين بدگوييها و دشمنيها بركنار نمانده است.
36. بتشكنىِ مجلسى
در سال 1098 ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخالاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مىكنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت2.
اين واقعه را سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشدهاند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستودهاند.
پرسشى كه در اينجا مىتوان به ميان آورد اينكه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مىنهادند؟
اگر آن را خالق خود مىدانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مىتوانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مىشود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بتپرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مىنهادهاند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مىدانستهاند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مىتواند نهاده باشد؟ چه حجتى بىپاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و... .
159 سال پيش از آن كه مجلسى شيخالاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آنكه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظرهاى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهدهدار منصب شيخالاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمىشد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مىكرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مىگرويدند3.
به هر حال، اينكه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بىپاسخاند كه تعيين مىكنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اينكه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكدهاى را خراب كنند با اينكه بتپرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.
37. نظريهپردازى مجلسى براى حكومت
در جلوس شاه سلطانحسين صفوى بر تخت سلطنت، مجلسى خطابهاى نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد. در بخشى از اين خطبه مجلسى ادعا مىكند كه در دوران غيبت خالق بىمنت، از مزيدِ لطف... فرمانروايى... را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالتشعار... سپرده كه عموم مردم در سايه عدالت ايشان به امنيت و آسايش روزگار بگذرانند. مجلسى در همين خطبه معتقد است كه صفويه مصداق اين حديثاند كه: اگر خداوند خير مردمى را خواهد، پادشاهى مهربان بر آنان مىگمارد زيرا مردم ايران سالهاست كه در سايه مهربانى، عدالت و قدرت سلاطين صفوى به فراغ بال و رفاه حال آرميدهاند.
1- حسن طارمى، علامه مجلسى، صص 49 ـ 53. 2- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه جعفر نبوى، ص 67، به نقل از روضاتالجنات، ج 2، ص 76. 3- حسن طارمى، علامه مجلسى، صص 61 ـ 62، به نقل از جهانگشاى خاقان، صص 394 ـ 395. |
در نقد اين سخن مجلسى بايد گفت: ممكن است صفويه مصداق آن حديث باشند. ممكن است دوران سلطه اين سلسله را يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى اقتصادى و فرهنگى ايران و نيز مصداقى هرچند ناقص اما بارز براى عدالت و رفاه عمومى در تاريخ اين سرزمين دانست. ميزان دقت اين نظر را پژوهشها تعيين مىكنند. اما اين گزاره كه: خداوند در دوران غيبت، امور فرمانروايى مردم را به فرمانروايان عادل سپرده است، نه مستندى از قرآن و حديث دارد و نه با تجربه دوران غيبت تا به امروز مىخواند. اين حكم به گونهاى است كه اگر تنها يك فرمانرواى غيرعادل در دوران غيبت بتوان يافت، مىتوان آن را ابطال كرد چه رسد به اينكه يافتن حتى يك فرمانرواى عادل در دوران غيبت، همانند يافتن سوزن در انبار كاه باشد.
اثبات چنين حكمى نامستند به كتاب و سنت در حد محال، و ابطال آن در حد اثبات بديهى است.
از حديث مذكور چنين برمىآيد كه خداوند ممكن است از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى براى مردمى، فرمانروايى عادل بر آنها بگمارد؛ نه اين كه در دوران غيبت، خداوند از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى، براى همه مردمان، در همه زمانها و مكانها، فرمانروايانى عادل قرار داده است.
مجلسى نيز همانند ديگر عالمان شيعى معتقد به اين نيست كه اين پادشاهان، معصوم و مصداق اولواالامر در قرآناند و اطاعت مطلق آنان واجب است. نيز عقيده بر اين ندارد كه فرمانرواى عادل در غيرمعصوم يافت نمىشود. عقيده او آن است كه از سلطان عادل بايد تبعيت نمود و براى سلطان ظالم دعا كرد كه خداوند او را به صلاح آرد. به موازات آن بايد به اصلاح خود پرداخت از آن روكه از سويى حكومت آيينه ملت است و از سوى ديگر دعاى مردم ناصالح مستجاب نمىشود. اگر مردم اصلاح يابند، خداوند يا سلطان را عادل مىكند و يا به حكومتش پايان مىدهد.
ميزان دقت نظرى و شيوه اجراى عملى اين ديدگاه را بايد در مجالى ديگر بررسى كرد.
مستنداتى نيز در هر بخش براى اين نظر يافت مىشود. اما هيچ كدام از اينها مجوز اين نيستند كه نظريهپردازى مجلسى براى حكومت در دوران غيبت را از نظر عقلى يا نقلى تأييد كنيم.
38. چرا ستايش پادشاهان؟
بر اساس آنچه در بند مربوط به ديدگاه عالمان نسبت به حكومت صفوى آورديم، در بسيارى موارد مىتوان با توجيهاتى پذيرفت كه:
1) با پادشاهان نبايد تند سخن گفت تا مبادا به ورطه ستيز بيفتند.
2) حرمت پادشاهان را نگاه بايد داشت و با آنان بايد مهربانانه رفتار كرد تا دل آنان براى پذيرش حق و تغيير رفتار باطل نرم شود.
3) اگر شاهان به عالم احترام نهادند او نيز بايد احترام لازم را نسبت به آنان معمول دارد و تعارفهاى غيرخلاف شرع را به جا آورد.
4) مىتوان كتاب را به آنان تقديم كرد يا در ديباچه به نام آنان اشاره داشت تا بتوان از بودجه دولتى كتاب را تكثير و ترويج نمود.
5) نثر دوران صفوى، نثرى مكلف و آكنده از آرايههاى لفظى و معنوى است. بنابراين طبيعى است كه عالم دوران صفوى در مقدمه كتاب خويش، نام سلطان را با تكلف و تعبيرهاى گوناگون و آرايههاى لفظى و معنوى ببرد.
6) گاه دستور دادن به شخص را كه چگونه باشد در قالب بيان صفت براى او به كار مىبرند.
يعنى انشاءالله كه چنين هستى و باشى.
اما هيچ كدام اينها به آن معنى نيستند كه يك شيعه - چه رسد به عالمى شيعى به ويژه با آن همه اختيارات و احتراماتى كه حكومت براى او قائل است - نيم، يك، يك و نيم و حتى دو صفحه آغازين كتاب خود را به مدح پادشاهى هرچند عادل اختصاص دهد و عبارات و تعبيرهايى درباره وى به كار برد كه نه تنها حقيقت ندارند بلكه اگر هم حقيقت داشته باشند مصداق بارز تملقاند كه در شرع مذموم است و پيامبر دستور داده است كه: بر چهره متملقان بيفشانيد و امام اول شيعيان، در دوران حكومتش مردم را منع كرده است از اينكه او را بستايند.
شواهدى نشان مىدهد كه اين عمل مجلسى مورد سؤال و نقد برخى از معاصران او - حتى در ميان برخى از نزديكترين شاگردانش - بوده است. حتى در برخى رؤياها كه به وسيله شاگردان و نزديكان ارادتمند اما نقاد مجلسى پس از درگذشت وى نقل مىشود، مىتوان تأييدى بر توجيه پذيرش مقام به خاطر خدمت به مردم يافت. اما همين رؤياها اگر صادق باشند حاكى از ايناند كه ستايش صاحبمنصبان، در جهان ديگر عيب شمرده مىشود، و اگر صادق نباشند بازگوى اين حقيقتاند كه در اين جهان، عالمان دين آن را عيب مىدانند.
39. فعاليتهاى اجتماعى مجلسى
معاصران و شاگردان مجلسى درباره وى گفتهاند كه امور زندگى و نيازهاى دنيويش را در نهايت نظم و ترتيب رسيدگى مىكرد. بارها به زيارت خانه خدا و زيارتگاههاى عراق نايل شد. امام جمعه و جماعت بود. خطبههاى نماز جمعه را مىنوشت و مىخواند. مجالس وعظ و نصيحت و مراسم شبهاى احيا را به گونهاى پرشور و تأثيرگذار برپا مىداشت. به امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت. در بخشندگى و سخاوت نسبت به كسانى كه به وى روى مىآوردند، دستِ بازى داشت.
زمانى كه به مقام شيخالاسلامى اصفهان و توابع آن منصوب شد، انتظام امور شرعى، ترويج دين و رسيدگى به امور شيعيان به وى محول گشت. در اين حال به تنهايى همه نزاعها و دعاوى را رسيدگى مىكرد، مسائل شرعى را پاسخ مىگفت، نيازهاى مؤمنان را برمىآورد، به مؤمنان يارى مىرساند، ظلم و ستم ستمگران و اشرار را از آنها برطرف مىساخت و شكايت ستمديدگان را به گوش رؤسا و دستاندركاران مىرساند تا به نجات آنان بينجامد. با همه اين مسئوليتها از نمازگزاردن بر مردگان، رفتن به ميهمانى مردم، عيادت بيماران و اجراى مراسم دينى روى برنمىتافت. از اين رو كه دعوت همگان را مىپذيرفت، شخصى مسئول بود كه اسامى ميزبانان را بنويسد و پس از نماز عشا به وى يادآورى كند كه امشب ميهمان كيست. در ترويج تشيع فعال بود. اشتياقى بسيار به تدريس داشت و از محضر وى فضلايى بسيار بهره بردند. شمار شاگردانش را تا هزار برشمردهاند. گفتهاند كه كشور شاه سلطانحسين به تدبير او انتظام يافت و با مرگ وى از هم پاشيد. شبها را نيز به تأليف كتاب فارسى براى عموم مردم مىپرداخت تا بر آگاهى آنان بيفزايد.
مجلسى 8 سال از پايان سلطنت 29 ساله شاه سليمان و 4 سال از آغاز سلطنت 29 ساله شاه سلطانحسين را شيخالاسلام بود. در دوران شيخالاسلامى او صوفيه - كه از اركان تأسيس سلطنت صفوى بودند - تا آن حد از چشم دربار افتادند كه شاه سلطانحسين در مراسم تاجگذارى خود اجازه نداد كسى از صوفيان به رسم معمول، شمشير سلطنت را بر كمر او ببندد و در عوض، انجام آن را از شيخالاسلام - يعنى مجلسى - خواست. سپس از او پرسيد كه در ازاى اين خدمت چه انتظارى دارد.
مجلسى هم از شاه درخواست كرد كه بادهنوشى، جنگ طوايف و دستجات، و نيز كبوتربازى را با صدور فرمانى ممنوع سازد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و بيدرنگ فرمان لازم را صادر كرد.
در همين جا اشاره كنيم كه شخصيت اين شاه سلطانحسين كه در چهار ساله آخر عمر مجلسى او را به شيخالاسلامى نهاد و خود نيز عبادت و ديندارى پيشه كرد غير از آن شاه سلطانحسين است كه پس از درگذشت مجلسى به فسادش آلودند و تا 25 سال بعد، از او فاسدترين و ضعيفترين سلطان صفوى ساختند.
بارى؛ حكومت اسلام به گناهان فردى و شخصى مردم كارى ندارد و به اين خاطر كسى حق ندارد پا به درون خانه مسلمانان بگذارد و به كشف اينگونه جرايم بپردازد. اما روشن است كه وجود مراكزى علنى براى بادهنوشى و رفتوآمد انسانهاى مست در خيابان تا چه حد مىتواند آزادى و امنيت مردم را به خطر اندازد و جنايتها و فسادهايى را به بار آورد. زيان بادهنوشى شاهان و صاحبمنصبان مجرى يا تصميمگير براى جان و مال مردم نيز بر كسى پوشيده نيست.
جنگ طوايف و دستجات از اوايل دوران صفوى رواج داشت و براى برخى شاهان - مانند شاه عباس صفوى - اين كار نوعى تفريح به حساب مىآمد. شاه يا از اختلافهاى طبيعى و فرقهاى مردم شهرها و نواحى مختلف كشور بهره مىگرفت و يا خود، مردم برخى شهرها را به دو گروه مخالف تقسيم مىكرد. اين اختلافها گاه به طور طبيعى به ستيز و زد و خورد مىانجاميد و گاه نيز شاه براى تفريح و خوشگذرانى دو دسته مخالف را حاضر مىكرد تا در حضور او با سنگ و شمشير و چوب و مشت و لگد به زد و خورد بپردازند. اين كار نه تنها غيرانسانى بلكه به ويژه غيراسلامى است.
مسلمانان بايد حرمت هم را داشته باشند و از هتك حرمت يكديگر خوددارى كنند. در اختلافات نيز بايد تا جايى كه ممكن است ميان ايشان صلح و اصلاح برقرار كرد. بنابراين فتنهانگيزى و جنگ افروزى ميان مسلمانان و تماشاى زد و خورد آنان از گناهان بزرگ است.
اما كبوتربازى، در اسلام از كارهاى ممنوع شمرده مىشود. يكى از علل اجتماعى منع اين سرگرمى بيفايده اين است كه كبوتربازان بر بامها پرسه مىزدند و اين امر آزادىِ رفتوآمد و پوشش انسانها را در درون منزل و حياط خانه با مشكل مواجه مىكرد. به هر حال مسلمانان در درون خانه خود آزادند كه هرگونه مىخواهند زندگى كنند (تا جايى كه مانع آزادى ديگران نشوند) و كسى حق ندارد به هيچ عنوان اين آزادى و آسايش را سلب كند يا از درون خانهها آگاهى يابد يا بدون اجازه كسى به خانه او مشرف شود و سربكشد. حتى شايد مسلمانى در خانه خود گناهى پنهان كند. آگاهى از اين گناه ممكن است مايه هتك حرمت او شود. و ديگر دلايل فردى و اجتماعى كه براى حرمت كبوتربازى بر مىتوان شمرد.
همه اينها نشان مىدهد كه مجلسى تا چه اندازه به جامعه خويش مىانديشيده، براى مردم حرمت قائل بوده، از جريانها و حساسيتهاى زمان خود آگاهى داشته و از فرصت احترام خويش در نزد شاه بهرههاى مذهبى و مردمى مىگرفته است.
40. دردمندى مجلسى
مجلسى بيگمان از كسانى است كه درد دين و دغدغه اصلاح و ترويج مذهب و آگاهسازى مردم داشته است. كثرت تأليفهاى وى به زبان فارسى نگارشگر اين است كه او مريدان ناآگاه نمىخواهد؛ به القابى همانند آخوند، ملا و استاد در ميان عالمان دلخوش نيست؛ تنها به كثرت شاگردان و بسيارى تأليف نمىانديشد و در پى آن نيست كه فقط گليم خود را از آب بكشد بلكه سعى بر آن دارد كه غريقى را نجات دهد. او در نوشتههاى خويش گاه با خواننده درد دل مىكند و يا مانند برادرى مهربان و دلسوز به راهنمايى او مىپردازد.
مخاطب مجلسى در آثار فارسى، مردم عادىاند. علاقه وى به اين مردم، بجز در وظايف وعظ و خطابه و منبر، در نوشتههاى فارسى او نمايان است. او از اين رنج مىبرد كه اين مردم از سرچشمه معارف بهدور مانند و دين را با واسطه اين واعظ، آن منبرى، آن روضهخوان، اين نوحه سرا يا آن صوفى و درويش دريافت كنند و به دينى آميخته حق و باطل بگروند.
دغدغه و دردمندى مجلسى آنگاه نمايانتر مىشود كه بدانيم او بيشترين و مهمترين كتابهاى فارسى خود را در زمان كثرت اشتغال علمى و اجتماعى نوشته و از اوقات فراغت خويش در شبهايى پس از روزهاى پركار و پرتلاش مايه گذاشته است.
41. فروتنى مجلسى
فروتنى مجلسى را نمىتوان انكار كرد. او خود را در بسيارى از آثارش خاك راه اهل ايمان، تراب اقدام مؤمنين، خادم طلبه علوم ائمه طاهرين، حقير، فقير، خاكسار، ذره بيمقدار، تبه روزگار، عديمالاستطاعه، بىبضاعت، داراى استعداد ناقص، غريق بحر خطايا و گناهان و پامال نفس و هوا و شيطان مىنامد و از برادران ايمانى درخواست مىكند كه او را در حيات و ممات از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نكنند.
سلوك او با مردم در رفع مشكلاتشان، عيادت بيمارانشان، نماز بر مردگانشان، شركت در مجالسشان، پذيرش مهمانيشان و نشست و برخاست با آنها در شاديها و غمهايشان نشان مىدهد كه آنچه نوشته است از سر تكلف و تعارف نيست.
مجلسى درباره ميزان دقت خويش در نگارش كتابهايش نيز تواضع به كار برده است با اينكه وى را يكى از شارحان دقيق و اهل تحقيق حديث مىشناسند.
گويند روزى در مجلس وى بحثى درباره كثرت آثار علامه حلى به ميان مىآيد و اهل مجلس را به تعجب وامىدارد. يكى در اين ميان اظهار مىدارد: مصنفات سرور ما {ـ مجلسى ـ} كمتر از تصنيفات علامه حلى نيست. در اين هنگام مجلسى مىگويد: مكتوبات من كه همه از سنخ گردآورى است كجا و مكتوبات علامه حلى كه همه تحقيقات و مطالب علمى و نظرى است كجا!
شاگردان مجلسى از وى با احترام ارادت قلبى ياد مىكنند و از خوشرفتارى او با شاگردان و احترام وى به آنان سخن مىگويند. برخى نيز براى او نسبت به خويش حق پدرى و ترتيب و ارشاد و هدايت قائلاند.
42. طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى
سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مشهور مجلسى مىنويسد: استادم صاحب كتاب بحارالانوار... در وقت تأليف بحارالانوار به خاطر برخى مصالح تصنيف، حضورم را لازم مىدانست. وى با من چندان مزاح مىكرد و لطيفه مىگفت و مىخنديد كه از مطالعه خسته نمىشدم. با اين وصف وقتى مىخواستم بر وى وارد شوم لحظهاى در پشت در مىايستادم و خود را مهياى رفتن به نزد او مىكردم. در آن هنگام قلبم از شدت هيجان ناشى از مهابت، بزرگوارى و بزرگداشت او ضربان داشت.
مدتى صبر مىكردم كه آرامگيرم و آنگاه به نزد او بروم.1
نقل كردهاند كه ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام معاصر مجلسى قائل به حرمت دخانيات بود و در اينباره اصرار داشت. وى در اينباره رسالهاى نوشت و سعى كرد كه اين حرمت را به گونهاى به اثبات برساند كه جاى بحث و گفتوگو و اشكال و ايراد براى كسى باقى نماند. سپس نگارش آن را به كاتبى خوشخط سپرد و براى آن جلدى ظريف در نظر گرفت و سپس آن را در پارچهاى مرغوب پيچيد و براى مجلسى به اصفهان فرستاد چون شنيده بود كه وى به قليان علاقهمند است.
مجلسى پس از مطالعه كتاب، به عنوان تشكر از زحمت مؤلف، روكش پارچهاى را پر از تنباكو كرد و براى وى فرستاد.2
43. مجلسى عارف
مخالفت قلمى مجلسى با عرفان غيراصيل، عارفنمايان و تصوف صفوى مايه آن شده است كه كمتر، از مجلسى به عنوان يك عارف سخن به ميان آيد.
در توصيفهاى ستايشگونه عالمان از مجلسى، گاه به تعبيراتى برمىخوريم حاكى از اينكه معاصران و شاگردان و سپس عالمان بعدى، او را در عرفان صاحب منزلت مىدانستهاند.
معاصران مجلسى به ويژه شاگردانى كه سالها با او بودهاند از كرامت، استجابت دعا، حسننيت، اخلاص و صفاى باطن او سخن گفتهاند.
از نثر عارفانه مجلسى آنگاه كه از مباحث اساسى توحيد، نبوت، انسان كامل و صفات جلال و جمال سخن به ميان مىآيد، عشق و زيبايى و شور و شوق و جذبه مىبارد.
پيش از اين نيز در بخش مربوط به زندگى ملا محمدتقى مجلسى گفتيم كه اين پدر و پسر مدتى نيز به رياضت و چلهنشينى گذرانده و از اين راه خواستهاند تا صفاى باطن بيابند اما پس از زمانى، رياضتها و عبادتهاى نامستند به شرع را وانهادهاند.
به هر حال، اگر نخستين ويژگى يك عارف را در جنبه نظرى، اين بدانيم كه آگاهى لازم و كافى از عقايد حق و رهنمودهاى سفيران الهى براى تقرب به خداوند داشته باشد، مجلسى را از ديدگاه نظرى بايد در زمره آگاهترين عارفان قرار دهيم. در جنبه عملى نيز ويژگيهايى اخلاقى و باطنى كه براى او برشمرديم، پرورش در دامان پدرى عارف و داراى كشف و شهود و كرامات، پا نهادن در راه اجراى مناسك و آيينهاى مذهبى، دست زدن به مهمترين و اصيلترين آثار تأليفى در علوم الهى و فعاليتهاى دينى و اجتماعى در راه خدمت به خلق، خواهوناخواه مىتواند هر انسانى با اين ويژگيها را به مراتبى قابل توجه از كسب صفات خدايى و تخلق به اخلاق الهى و در نتيجه نزديكى به ذات مقدس حق برساند.
1- على دوانى، مفاخر اسلام، ج 8: علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين، |
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0